بنيامينبنيامين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

پسر كوچولوي من بنيامين و بردیاجون

سلام كوچولوي من

1391/4/29 13:07
نویسنده : مامان بنيامين
252 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مي خوام در مورد تولدت پسر گلم بگم اگه بخوام از اول، اول بگم اين كه اولين روزي كه رفتم آزمايشگاه و آزمايش دادم فكر نمي كردم كه باردار باشم براي همين من برگشتم سر كار و به بابايي گفتم بره براي جواب آزمايش وقتي رفته بود جواب آزمايش گرفته بود زنگ زد به من كه جواب آزمايش مثبت است من در كمال ناباوري مونده بود و باور نمي كردم آخه ما قصد داشتيم 10 سال بعد از تاريخ ازدواجمون بچه دار بشيم در صورتي كه تازه 7 سال بود از ازدواج من با باباجون مي گذشت براي همين باور نمي كردم خلاصه روزا يكي بعد از ديگري مي گذشت و شما هرر روز بزرگتر مي شدي ما تصميم گرفتيم شما همين جا (كيش)به دنيا بيايد قرار شد مادرجون اينا بيان اينجا و وقتي هفته آخر شد بهشون اطلاع بديم كه بيان اينجا هفته آخر كه رفتم پيش خانم دكتر دارابيان بهش گفتم اگه ميشه پنجشنبه 26 خرداد برابر ميشه با 13 رجب منو عمل كنيد گفت نه زود اون گفت هنوز دو هفته ديگه وقت داري خلاصه هر چي گفتم قبول نكرد كه نكرد تا اين كه جمعه يعني 27 خرداد آخر شب يه  صدايي از خونه ي همسايه اومد من حسابي ترسيدم شما هم توي شكم مامان چرخيدي فردا صبح اون شب يعني شنبه 28 خرداد زنگ زدم بيمارستانبا خان دكتر صحبت كنم ، بيمارستان گفت ، خانم داربيان داره مي ره سفر ، به خونه خدا ساعت يك پرواز داره و ...

من زنگ زدم باباجون بهش گفتمبره بيمارستان اونم رفت ، خانم دكتر دارابيان هم اومده بود بيمارستان برگ مرخصي امضا كنه باباجون هم اونجا ديده بودش بهش گفته بود از بيمارستان باباجون زنگ زد به من با خانم دكتر دارابيان صحبت كردم بهش گفتم كه شما چرخيدي اونم بهم گفت سريع بيا بيمارستان من ببينمت چون دارم مي رم ، منم از سركارم مرخصي يك ساعته گرفتم برم بيمارستان و برگردم اونجا منو معاينه كردن بعد خانم دارابيان گفت بگيد اتاق عمل را آماده كنند مي بريمش اتاق عمل ، پرسيدم كي مي خواد منو عمل كنه خانم دكتر جواب داد ، خودم تا قبل از اين كه برم عملت مي كنم ساعت يك پرواز دارم الان ساعت11:40 است وقت داريم خلاصه ما بهت زده بوديم مامان رو بردن اتاق عمل ، توي اتاق عمل دكتر بيهوشي مرخصي بود يك نفر جايگزين ايشان بود . براي عمل اگه بخوان بي حس كنند و بيهوش نكنند يه آمپول به مهره نخاع كمر مي زنند اگه آمپول زدند به نخاع نخرد بايد سر آمپول را داخل كمر بچرخونند تا به نخاع برسه ولي اون آقاهه منظورم دكتر بيهوشي هست آمپول رو بيرون آورد و 3 بار اين كار و تكرار كرد تقريباً 10 دقيقه اي طول كشيد تا شما دنيا اومدين يعني ساعت 12:20 شما دنيا اومديد آوردن شما را بهم نشون دادن بعد بردنت به باباجون نشون دادن اينقدر كوچولو بودي پسر گلم  عمل كه تموم شد ما رو آوردن اتاق ريكاوري تا ما حالمون بهتر بشه بعد ما رو بيارن داخل بخش 20 دقيقه بعد دكتر بيهوشي اومد گفت بايد الان بتوني كم كم دستات رو تكون بدي ولي من نمي تونستم حتي نوك انگشتم هم تكون بدم هر چي هم نيشگون گرفتن متوجه نشدم چشمام ديگه داشت بسته مي شود نمي تونستم ديگه باز نگه دارم  ديدن حال من خيلي بده و دارم  مي روم توي كما ، تا اين كه دكتر بيهوشي اومد و چند تا آمپول به من زد بعد از تقريباً 15 دقيقه اي حالم يه ذره بهتر شد مي تونستم ديگه نوك انگشتم تكون بدم وقتي يكي از پرستار ها اومدن ببينن حالم بهتر شده بهشون گفتم برن به باباجون بگن من حالم بهتر شده نگران نباشن اون رفت و به بابايي گفت ، دكتر بيهوشي اومد بالاي سرم بهم گفت مي دوني من چقدر ترسيدم كه حال شما بد شد رفتم زنگ زدم استادم مشهد از ايشون مشورت گرفتم خدا را شكر بهتر شديد بعد چند تا دكتر و پرستاري كه دور هم جمع شده بودن پايين پاي من داشتن با هم صحبت مي كردند كه چرا من اينطوري شدم يه نفرشون گفت مقدار بيهوشي كه بهش زديم زياد شده بود اينقدر خودشون هم ترسيده بودن تا ديدن من يه ذره بهتر شدم گفتن اگه بخواي ببريمت بيرون در صورتي كه بايد من حالم كامل خوب مي شد بعد مي بردنم بيرون منم قبول كردم وقتي اومدم بيرون ديدم باباجون و چند تا از دوستان و همكاراي بابا پشت در اتاق عمل منتظر هستند مادرجون اينا هم با پرواز شب اومدن پيش ما

  خدا را شاكرم كه عمر دوباره به من داد تا بتونم بزرگ شدن پسرم را به مرور زمان ببينم

اينم عكس پسر گلم بيمارستان زماني كه بدنيا اومدي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)