بنيامينبنيامين، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

پسر كوچولوي من بنيامين و بردیاجون

 

به نام او كه عشقش بي انتها ، مهرش بي ريا و رحمتش بي كران است

پسر گلم

سلام پسرای گل مامان امیدوارم که همیشه خوب باشید بنیامین گلی من تا کمتر از یک ماه دیگه میره کلاس اول و بردیا گلی من هم 3 سالش شده راستی بنیامین گلی من گوینده رادیو برنامه غنچه ها شده اینم عکس خوشکلش ...
4 شهريور 1396

بدون عنوان

سلام خوشکلای من خوبیت انشاالله که همیشه خوب و شاد باشید و لبخند روی لبهاتون باشه امروز چند روزه دارم آقا بردیا را از شیر میگیرم آخه دیگه کم کم یک ساله و نیمه میشه آقا بنیامین هم خیلی به من کمک کرد با داداشش حسابی بازی می کنه حواس داداشش و پرت میکنه که یادش نی فته که شیر می خواد با این که آرای پاییزی و چند شب دیگه شب یلدا ولی هوا فقط یک کمی سرد شده 
24 آذر 1394

بدون عنوان

سلام گلای مامان اگه میگم گلای مامان چون خدا یه داداشت بهت داده توپل و موپل و ناز . می دونم خیلی وقته بهت سر نزدم گلم چون یه مدتی خیلی خیلی درگیر بودیم با انتقالی بابا به بندرعباس موافقت کردن بعد از این که داداش دنیا اومد ما مجبور شدیم توی به زمان کوتاه اسباب و وسایلامون و جمع و جور کنیم بیایم بندرعباس که در بین مامان بزرگ بابا به رحمت خدا رفت بعد هم تا اومدیم بندرعباس و خونه پیدا کردیم چند ماهی طول کشید بعد از اومدن هم تا وسایلا را چیدیدیم و مرتب کردیم خیلی طول کشید خلاصه الان دیگه داداشت یک ساله شده خیلی خیلی هم شیطون شده و حسابی اذیت می کنه سعی می کنم از این به بعد زود زود بهتون سر بزنم گلای مامان فعلاً
29 مرداد 1394

سلام گلم

سلام عزیز دلم امیدوارم که همشه شاد باشی و خنده هیچ وقت از روی لبات نره می دونم باز بدقولی کردم و دیر بهت سر زدم ولی یه خبر خوب دارم واست مامان تا چند وقت دیگه اگه بخوام دقیق بگم برای مردادماه می خواد یه داداش واست بیاره تا با هم بازی کنید راستی به خاطر این بهت دیر سر زدم که این داداش ناقلای شما توی این مدت حسابی مامان را اذیت کرده و الان چند روزی هست که حالم بهتر شده . اینم بگم مامان جدید توی دانشگاه آزاد مشغول به کار شده اگه خدا بخواد بتونم ادامه بدم آخه نمی دونم با وجود داداشت بتونم یا نه . یه چیز دیگه که می خواستم بهت بگم این بود که عید امسال ما جزیره موندیم و نرفتیم مسافرت به جاش مادرجون و آقاجون با خاله سارا و نی نیشون مهرسانا و عم...
9 ارديبهشت 1393

سلام عزیز دلم

گل من خوبی این روزا حسابی اذیت می کنی در ضمن مامان هم چند وقتی بیکار هست شما هم دیگه مهد نمی ری تا زمانی که مامان بره سر کار خوب بگم که این چند وقته حسابی شیطون شدی در ضمن این روزا که خونه هستی مامان داره با شما کتاب تراشه های الماس کار می کنه الان مرحله ٣ هستی نزدیک به ١٥٠ تا کلمه یاد گرفتی یعنی اگر اون کلمات ببینی سریع می تونی بگی مثلاً هفته گذشته رفته بودیم در مغازه گوشت بخریم تابلوی بالاش نوشته بود گوشت محمدی تا کلمه محمدی رو دیدی فوراً گفتی محمد انشاءالله تا چند وقت دیگه می تونیکاملاً بخونی و بنویسی دیگه بگم که تولدت دو سالگیت که گرفتیم خیلی خوب بود عکس های خوبی هم گرفتیم ولی نمی دونم چرا دوربین ویروسی شده و عکسا نشون نمی ده امیدوا...
17 آبان 1392

سلام عشق مامان

عزیز دلم باز دوباره من اومدن ولی ببخشید که بازهم بدقولی کردم و دیر اومدم و بازهم بدون عکس اومدن آخه این روزا یه خورده سر مامان شلوغ شده هم کار و هم دانشگاه حسابی سرم شلوغ شده ولی من و باباجون خیلی دوست داریم راستی خیلی شیطون شدی پسر گلم چند ماهی میشه اتاقت هم جدا کردم . عید هم که رفتیم خونه آقاجون و مادرجون حسابی دل اونا رو بردی حسابی توی دل خاله جون ها و عمه جونها جا باز کردی ناقلا . راستی مامان هنوز موهای شما را از وقتی بدنیا اومدی کوتاه نکرده و حسابی بلند شده گاهی وقتا مهد که می ری خاله جون الهه موهات رو برات میبنده و یا برات میبافه دوست ندارم کوتاهش کم راستی چند روز پیش اله جون واست لاک زده بود کلا شبیه دخترا میشی . ...
24 ارديبهشت 1392

سلام گل مامان

دوست دارم عزیزم قول داده بودم این دفعه عکساتو بذارم ولی الان چون سر کارم که دارم واست می نویسم چیزی ندارم که بذارم راستی داری دندونای جدید بیرون میاری خیلی هم شیطون شدی در ضمن چند روزه که اتاقت از اتاق مامان  بابا جدا کردم خیلی دوست دارم گل مامان این روزا مهد هم حسابی بهت خوش می گذره راستی امروز قرار بود مهد واسه عید ازتون عکس بگیره پسر گلم ببخش که کم بهت سر می زنم سعی می کنم از این به بعد بیشتر بهت سر بزنم حالا که دیگه امتحانات دانشگاه هم تموم شده تند تند بهت سر می زنم و این دفعه سعی می کنکم با دست پر بیام فعلاً بای ...
15 بهمن 1391

سلام پسر گل مامان

این روزا به خاطر مشغله کاری و درسی نمی تونم زیاد بهت سر بزنم عزیز من باباجون هم که گرفتار هم درسش هست و هم کارش .خوب بگذریم راستی داری چهار تا دندون دیگه بیرون میاری که با هشتای قبلی میشه دوازده تا ، دیگه این که حسابی شیطون شدی اصلا یه جا بند نمی شی همش بازی بازی می کنی و می خوای که حتماً یکی باهات بازی کنه توی نیمه اول محرم که شبا بیرون می رفتیم پسرم هم پیرهن مشکی می پوشید و دست توی دست بابا همراه با هم به مسجد خاتم و عزاداری می رفتند ولی از اونجایی که خیلی شیطون تشریف داری بابا بیچاره مجبور می شد هنوز نرسیده برگرده توی مسجد یا می خواستی مثلاً نماز بخونی مهر بر میداشتی سجده می رفتی آخه چون قبلاً دیده بودی بابا نماز می خونه شما هم از اونجا ی...
18 آذر 1391

بدون عنوان

امروز اومدم دوباره بهت سر بزنم راستی از بهونه گیرت برای رفتن مهد کمتر شده این چند روزه با گریه کردنت حسابی حال مامان رو گرفته بودی خیلی دوست داریم ما هم من و هم بابا پریشب با بابا و عمو جواد رفتیم اسکله اینقدر ورجه ورجه کردی که بری توی دریا همش می گفتی آب آب ، از اونجایی که آب و خیلی دوست داری می خواستی بری داخل دریا چون یک کوچولو باد می اومد و هوا هم یه خورده سرد بود نمی تونستیم اجازه بدیم بری توی آب واسه همین پسرم کلی ناراحت شد و باگریه برگشتیم خونه ، دیروز هم با عمو جواد حسابی بازی کردی ولی نمی دونم چرا دیشب موقع خواب این همه بی تابی می کردی مب دونی با این کارت دل مامان هم می گیره ولی در کل خیلی پسر خوبی هستی و دوست داشتنی ...
18 آذر 1391