بنيامينبنيامين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

پسر كوچولوي من بنيامين و بردیاجون

عزیز مامان سلام

1391/9/18 11:42
نویسنده : مامان بنيامين
132 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد از یه تأخیر طولانی بلاخره برگشتم اول از همه بگم که داره دندون هشتم پسرم بیرون میاد و دیگه اینکه به تنهایی می تونی دیگه راه بری و این من و بابجون را حسابی خوشحال کرده . هفته پیش من و شما با هم رفتیم خونه ی آغاجون اینا چون به بابایی مرخصی ندادن و مدارس هم داشت باز می شد و مامان نمی تونست دیگه به این زودی مرخصی بگیره مجبور شدیم ما دوتایی با هم بریم و بابا جون رو برای یک هفته تنها بذاریم رفتیم اول رفتیم زاهدشهر خونه ی مادرجون و عمه ها و عموهای پسرم هم برای دیدن ما به خونه ی مادرجون اومده بودن و بعد از یک روز رفتیم خونه ی آغا جون اینا استهبان پیش مادرجون و آغاجون . اونجا خاله جون طاهره با دختر و پسر گلش ( هانیه و علیرضا ) هم بودن و خاله سارا هم برای دیدن ما اومد و خاله زهره و دایی علی هم بودن خلاصه روز اول با همه احساس غریبگی می کردی ولی بعدش کم کم با همه آشنا شدی و حسابی با هانیه و علیرضا و دایی علی بازی می کردی و با آغاجون بیرون می رفتی و حسابی به پسرم خوش گذشت دیروز هم که می خواستیم برگردیم آغاجون و مادرجون تا فرودگاه ما رو همراهی کردن و تا لحظه آخر بغل آغاجون بودی و از اونا دل نمی کندی وقتی و هم رسیدیم بابا جون اومده فرودگاه ، اونجا پریدی بغل بابایی آخه تا حالا نشده بود اینقدر از بابایی دور باشیم حسابی دلمون برای باباجون تنگ شده بود . دیروز عصر هم بعد از این که از خواب بلند شدی یکم بهونه می گرفتی ولی باباجون باهات حسابی بازی کرد یکم آرومتر شدی امروز صبح هم سرحال رفتی مهد .لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)