بنيامينبنيامين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

پسر كوچولوي من بنيامين و بردیاجون

سلام پسر گل مامان

این روزا به خاطر مشغله کاری و درسی نمی تونم زیاد بهت سر بزنم عزیز من باباجون هم که گرفتار هم درسش هست و هم کارش .خوب بگذریم راستی داری چهار تا دندون دیگه بیرون میاری که با هشتای قبلی میشه دوازده تا ، دیگه این که حسابی شیطون شدی اصلا یه جا بند نمی شی همش بازی بازی می کنی و می خوای که حتماً یکی باهات بازی کنه توی نیمه اول محرم که شبا بیرون می رفتیم پسرم هم پیرهن مشکی می پوشید و دست توی دست بابا همراه با هم به مسجد خاتم و عزاداری می رفتند ولی از اونجایی که خیلی شیطون تشریف داری بابا بیچاره مجبور می شد هنوز نرسیده برگرده توی مسجد یا می خواستی مثلاً نماز بخونی مهر بر میداشتی سجده می رفتی آخه چون قبلاً دیده بودی بابا نماز می خونه شما هم از اونجا ی...
18 آذر 1391

بدون عنوان

امروز اومدم دوباره بهت سر بزنم راستی از بهونه گیرت برای رفتن مهد کمتر شده این چند روزه با گریه کردنت حسابی حال مامان رو گرفته بودی خیلی دوست داریم ما هم من و هم بابا پریشب با بابا و عمو جواد رفتیم اسکله اینقدر ورجه ورجه کردی که بری توی دریا همش می گفتی آب آب ، از اونجایی که آب و خیلی دوست داری می خواستی بری داخل دریا چون یک کوچولو باد می اومد و هوا هم یه خورده سرد بود نمی تونستیم اجازه بدیم بری توی آب واسه همین پسرم کلی ناراحت شد و باگریه برگشتیم خونه ، دیروز هم با عمو جواد حسابی بازی کردی ولی نمی دونم چرا دیشب موقع خواب این همه بی تابی می کردی مب دونی با این کارت دل مامان هم می گیره ولی در کل خیلی پسر خوبی هستی و دوست داشتنی ...
18 آذر 1391

عزیز مامان سلام

امروز بعد از یه تأخیر طولانی بلاخره برگشتم اول از همه بگم که داره دندون هشتم پسرم بیرون میاد و دیگه اینکه به تنهایی می تونی دیگه راه بری و این من و بابجون را حسابی خوشحال کرده . هفته پیش من و شما با هم رفتیم خونه ی آغاجون اینا چون به بابایی مرخصی ندادن و مدارس هم داشت باز می شد و مامان نمی تونست دیگه به این زودی مرخصی بگیره مجبور شدیم ما دوتایی با هم بریم و بابا جون رو برای یک هفته تنها بذاریم رفتیم اول رفتیم زاهدشهر خونه ی مادرجون و عمه ها و عموهای پسرم هم برای دیدن ما به خونه ی مادرجون اومده بودن و بعد از یک روز رفتیم خونه ی آغا جون اینا استهبان پیش مادرجون و آغاجون . اونجا خاله جون طاهره با دختر و پسر گلش ( هانیه و علیرضا ) هم بودن ...
18 آذر 1391

سلام گل مامان

پسر دوست داشتني مامان و بابا این روزا که بزرگتر می شوی روز به روز هم شیرین تر می شوی خیلی دوست داشتنی شدی گل مامان پسر گل یه خورده قد کشیده و ناز تر شده ولی هنوزم که هنوزه موهات خیلی کمه یعنی پر پشت نشده هنوز ولی بلند شده وفری موهات هم بیشتر شده .وقتی می ری حمام موهات صاف ، صاف میشه و بلندیش که تا پایین گردنت هست مشخص میشه راه رفتنت هم خیلی بهتر از قبل شده ، ولی جدیداً چند روزی هست وقتی می برمت مهد می خوام تحویلت بدم یه کوچولو گریه می کنی و خاله شهرزاد می گفت بعدش سریع آروم می شوی انگار نه انگار ، پسر گلم اصلا دوست ندارم گریه کردنت رو ببینم دلم میگیره این چند روزه با این کارات فکر منو حسابی به خودت مشغول کردی ،راستی یکی دو روزی هم عمو جو...
11 مهر 1391

سلام عزيز دل مامان

امروز مي خوام شيرين كارهاي تازي پسر گلم بگم اين روزا واقعاً شيرين شدي وقتي مي گن بچه شيريني زندگي هست حالا دارم متوجه مي شم كه يعني چي . اين روزا اينقدر كارهاي جالب مي كني . در ضمن خيلي هم لوس شده ي. پسر و اين همه ناز و ادا نداشتيم . يكي دو تا از شيرين كاري هات اينجا مي خوام بگم مثلاً قبلاً وقتي مامان مي خواست جارو كنه وقتي جاروبرقي را روشن مي كردم يه خورده مي ترسيدي  بعد يه خورده عقب ، عقب مي رفتي و ساكت مي نشستي يه خورده هم مي ترسيدي. الان که اصلاً ديگه نمي ترسي هيچ . دائم هم دستت رو مي گيري به جاروبرقي بلند مي شوي و با مامان كه جارو مي كنه مي چرخي تازه خودت هم دست مي زني دكمه جاروبرقي و خاموش و روشن مي كني جارو زدن مامان با كارها...
4 مرداد 1391

سلام كوچولوي من

امروز مي خوام در مورد تولدت پسر گلم بگم اگه بخوام از اول، اول بگم اين كه اولين روزي كه رفتم آزمايشگاه و آزمايش دادم فكر نمي كردم كه باردار باشم براي همين من برگشتم سر كار و به بابايي گفتم بره براي جواب آزمايش وقتي رفته بود جواب آزمايش گرفته بود زنگ زد به من كه جواب آزمايش مثبت است من در كمال ناباوري مونده بود و باور نمي كردم آخه ما قصد داشتيم 10 سال بعد از تاريخ ازدواجمون بچه دار بشيم در صورتي كه تازه 7 سال بود از ازدواج من با باباجون مي گذشت براي همين باور نمي كردم خلاصه روزا يكي بعد از ديگري مي گذشت و شما هرر روز بزرگتر مي شدي ما تصميم گرفتيم شما همين جا (كيش)به دنيا بيايد قرار شد مادرجون اينا بيان اينجا و وقتي هفته آخر شد بهشون اطلاع بد...
29 تير 1391